دلنوشته های من قبل از دوست شدن و حرف زدن با خداجون جونیم ...
شب جمعه ...
این شب جمعه ای چه حال عجیبی دارم ،حالم بدجور دنبال خداست انگار خدارو گم کردم:
امام علی (ع) می فرماید :بار خدایا پناه می برم به تو از این که در پیش چشم ها ظاهر من نیکو و باطن من در آنچه پنهان می دارم نزد تو زشت باشد در حالی که حفظ کنم و بد کاریم را پیش تو آرم در نتیجه به بندگانت نزدیک و از خشنودی هایت دور گردم...
وای خدا جون توکه از دلم خبر داری یه مدته سیاه شده خداجون می خوام برگردم می خوام سفید و پاک بشم ولی خیلی ببخشی که دیر اومدم ...
وای این آیه چقدر منو آروم می کنه انگار نه انگار که که چه اتفاقی قرار بیفته :
دائم در شب و روز نام خدا را یاد کن و به کل از غیر او علاقه ببر و به او بپرداز همان خدای مشرق و مغرب عالم که جزء او خدایی نیست و او را بر خود وکیل و نگهبان اختیار کن(مزمل-9)
خدای مهربون کسی که عشق منی .. ببخشی که زود فراموشت کردم ..خدایا دستمو بگیر ...قول قوله که دیگه دستتو ول نمی کنم ...
یه جا نوشته بود آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش ...
یه لحظه فکر کردم اما خدا جونم از کجا بدونم نگاه کی قشنگه کاش همیشه تو قلبم بودی و وقتی به یه نگاه زیبا می رسیدم دینگ دینگ زنگ قلبمو می زدی....خدایا نباشی چکار کنم؟
تو راه برگشت به یه تابلو رسیدم که با دیدنش از خجالت آب شدم :
نوشته بود: کوچکی گناه را ننگر بنگر چه کسی را نافرمانی می کنی...(حضرت محمد (ص))
تازه گناه ما که کوچیک نیست پس خدایا تو چه صبوری و من ... من چه بی فکر و عجول خدایا آیا آغوش گرمت پذیرای من هست؟
و...
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/file/img/m.jpg)
پاسخ:می شه آدرس وبلاگتو دوباره بدی ... راستی خیلی ممنون که نظر دادی ...ولی من خیلی وقته جواب تمام سوال های بی جوابمو گرفتم